مهمترین سرمایه سازمان ها و عامل تحقق اهداف و برنامه های هر سازمان افرادی هستند که در آن کار می_ کنند. صاحبنظران معتقدند که بدون نیروی انسانی ماهر، توانمند، متعهد و خشنود، تحقق اهداف سازمانی غیر ممکن است. با وجود اینکه پیشرفت فناوری های ارتباطی، سازمان ها را به سمت مجازی بودن (با مشخصه عدم تمرکز نیروی انسانی از نظر جغرافیایی و متغیر بودن تعداد کارکنان) سوق می دهد اما در هر حال تحقق اهداف اقتصادی، تجاری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی- چه در سطح کلان و ملی و چه در سطح بنگاه های خرد- مستلزم وجود افرادی است که در قالب سازمان، اداره، شرکت، مؤسسه و حتی خانواده فعالیت می کنند (فراهانی ، 1384 ، ص 87) .
مطالعات گسترده از متون تحقیقی رفتار سازمانی نشان داده است که توانمندسازی كاركنان (مانند استفاده آنان از نوآوری) سطح ادراکات و رفتارهای کارکنان را بیشتر كرده (Spreitzer ، 2008‚ ص 115 ) .
از دیدگاه اجتماعی جالبترین نکته برای سازمان ها این است که کارکنانی داشته باشند که کارهایشان را به خوبی انجام دهند . عملکرد خوب ، بهره وری سازمان را بالا می برد که در نهایت به افزایش اقتصاد ملی منجر می شود (اسپکتور، 1384، ص 187) .
عملکرد شغلی متغیر اصلی رشته روانشناسی صنعتی و سازمانی است. بسیاری از بررسی ها و تحقیقات روانشناسان صنعتی و سازمانی مربوط به شناسایی، ارزیابی، یا ارتقای عملکرد شغلی بوده اند. هر سازمان برای دستیابی به اهداف خود نیاز دارد که کارکنانش مشاغل خود را در سطح قابل قبولی از بهره وری انجام دهند (كهن ، 1388 ) .
از آنجا كه عملکرد فرد در یک سازمان به نوع شخصیت او و نقش سازمانی که به عهده دارد و نیز به موفقیت و شرایط سازمانی بستگی دارد . كه ممكن است یكی از این شرایط سازمانی داشتن مهارت های ارتباطی است .
چراكه یكی از متغیرهای مورد تأکید در عملکرد سازمانی ، مهارت های ارتباطی است( میر جعفری و همكاران، 1389 ، ص 4) . ارتباط را سنگ پایه اولیه تمدن بشری دانسته اند. هر چند توانایی ارتباط منحصر به نوع بشر نیست، اما انسان ذاتاً در پی برقراری ارتباط با دیگران است. بنا به نظر هارجی و دیکسون[2] (2004) حدود هفتاد درصد از زمان بیداری بزرگسالان با ارتباط با دیگران سپری می شود .
مهارت ارتباطی نیز از نظر هارجی و دیکسون (2004) توانایی لازم برای انجام رفتاری می باشد که باعث رسیدن به اهداف یک تکلیف می گردد و در واقع، فرد را قادر می سازد تا به صورتی شایسته رفتار کند. دیکسون (1993) بر آن است که داشتن ارتباط ماهرانه بستگی به استفاده صحیح و تسهیل کننده از شیوه های برقراری ارتباط مناسب و کارآمد با دیگران دارد. با توجه به نقش ارتباط در زندگی انسان، برخورداری از مهارت های ارتباطی جهت توفیق در اکثر حوزه های زندگی، بنا به گفته هارجی و دیکسون (2004) از طریق توانایی ارتباط قابل پیش بینی است.
هوش هیجانی نیز که آخرین و جدیدترین تحول در زمینۀ فهم ارتباط میان تعقل و هیجان محسوب می شود، عبارت است از توا نایی درک ، ارزیابی و بیان صحیح هیجانها ، توانایی دستیابی و تولید احساسات برای تسهیل فعالیتهای شناختی، توانایی درک مفاهیم مربوط به هیجانها و کاربرد زبان مربوط به هیجانها و توانایی کنترل و تنظیم هیجانهای خود و دیگران برای رسیدن به رشد و حالت بهینۀ ارتباط اجتماعی)فرجیان ، 1384، ص 58). به عبارتی رهبری هوشمند هیجانی عامل كلیدی در ایجاد فضای كاری شناخته می شود كه می تواند زمینه رشد و پرورش كاركنان را فراهم كرده و آنها را تشویق كند تا بهترین عملكرد را داشته باشند . ایجاد انگیزه و اشتیاق در كاركنان در نهایت می تواند منجر به بهبود عملكرد سازمان شود ( آقایار ، شریفی در آمدی ،1386 ، ص 278 ) .
خانواده در همه ادوار تاریخ به انواع مختلفی از مکانیسمها مجهز بوده که امکان بقا افراد آن سیستم را در شرایط سخت و استرس زا فراهم می ساخته است؛ طلاق یکی از این مکانیسمها است ( پرایس[3] و مک کنری، 1988). طلاق را بعنوان انحلال قانونی آن دسته از روابط زناشویی تعریف می کنند که از لحاظقانونی و اجتماعی به رسمیت شناخته شده است. این انحلال وظایف، تعهدات و مزایای دو شخص درگیر در رابطه را تغییر می دهد. طلاق تغییر عمدهای در زندگی می باشد که پیامدهای اقتصادی، فردی، اجتماعی، قانونی، آسیب شناسی و فرزندپروری وسیعی دارد.
چون در جامعه ایران از یك سو طلاق امری مكروه و ناخوشایند است و از سوی دیگر موانع قانونی، عرفی، اقتصادی و اجتماعی فراوانی برای طلاق رسمی در كشور وجود دارد، برخی از خانوادههای ناراضی تن به طلاق رسمی نمیدهند بلکه به نوع دیگری از طلاق روی می آورند که طلاق عاطفینام دارد. دژكام (1390) طلاق عاطفی را این گونه تعریف می كند «در طلاق عاطفی دو نفر به صورت فیزیكی از یكدیگر جدا نمی شوند، بلكه كنار هم زندگی می کنند و شرایطی بر روابط آنها حاكم است كه در طلاق متعارف وجود ندارد”.در واقع طلاق عاطفیتلاشی است برای خلاص کردن خودازرابطه فرساینده ونامطلوب وغیرقابل تحمل که نتیجه آن کاهش کیفیت رابطه و ازبین رفتن پیوندهای عاطفی است.
به عبارت دیگر طلاق خاموش یا همان طلاق عاطفی، نوعی از جدایی است كه زن وشوهربدون این که به طوررسمی ازهم جداشوند،عواطف خودراازهم دریغ کرده وروی ازهم برمی تابند. زن ومردبااین که دریک خانه زیریک سقف زندگی می کنند، باهم کارمی کنند،باهممسافرت می روندو… امادراصل دوانسان بیگانه وبی تفاوت وبی احساس نسبت به هم هستندوهرکدام شان به مسائل وامورزندگی خود سرگرم می شوند. در این نوع زندگی، تنها چیزی كه زوجین را به هم متصل می كند قراردادی است كه در ابتدای زندگی آن را پذیرفته اند.در خصوص تفاوت طلاق رسمی و طلاق عاطفیمونتسکیو درکتاب روح القوانین می نویسد: طلاق رسمی بارهاکردن (که به نوعی همان طلاق عاطفی است) متفاوت است. اولی بارضایت طرفین ازدواج است، ولی دومی یک طرفه وباقهرتوأم است(مونتسکیو،1748).
جدیدترین اطلاعات آماری در ایران و جهان بیانگر افزایش طلاق در جوامع انسانی می باشد. البته در هیچکدام از آمار و اعداد رسمی درصد و میزان طلاق عاطفی به شمار نیامده است. براساس نظر کارشناسان این نکتۀ ریز همان معضل بزرگی است که سبب گمانهزنیها و راهکارهایی میشود که در نهایت نتیجه امیدبخشی به دست نمیدهند(ریحانی و عجم،1381؛ ظهیرالدین و خدایی فر، 1382؛ براملت[4]و موشر،2001؛ مرکز ملی آمارهای سلامتی آمریکا، 1995).تخمین زده می شود در ایران بیش از دو برابر طلاق واقعی و قانونی در كشور، طلاق عاطفی اتفاق میافتد و این یعنی در كنار حدود 14 درصد طلاق قانونی در ایران، حدود 30 درصد طلاق عاطفیرخ می دهد كه اگر طلاق قانونی و طلاق عاطفی با هم جمع جبری شوندبرآورد می شود چیزی در حدود 45 درصد از خانوادههای ایرانی از زندگی خود راضی نیستند(یارقلی ،۱۳۸۹).
رئیس موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران معتقد است در ایران میزان طلاق عاطفی بسیار بیشتر از کشورهای غربی است. به اعتقاد وی هر چه امکان عملی طلاق بیشتر فراهم شود، خود به خود از میزان طلاق عاطفی کاسته میشود (موسوی،1389). در واقعبه علت پاره ای موانع اجتماعی، اقتصادی، عرفی و قضایی در کشور ایران طلاق رسمی امری دشوار و پیچیده است وبا موانع بسیار همراه است، در نتیجه میزان طلاق رسمی به نسبت میزان نارضایتی از خانواده کمتر میشود، اما در جوامعی که طلاق امکانات بیشتری دارد و یا موانع کمتری دارد، نسبت طلاق رسمی به طلاق عاطفی بیشتر است.
متأسفانه در ایران هیچ کاری در مورد طلاقهای عاطفی انجام نشده است؛ البته در کشورهای دیگر نیز کار ویژهای در این زمینه صورت نگرفته است و بیشتر برنامهها برای کاهش فشارهای روانی بعد از طلاق بوده است (باستانی، ۱۳۸۹). البته انجام هر گونه مداخله یا پیشگیری در این خصوص منوط به کسب اطلاعات دقیق و علمی در خصوص نرخ واقعی، سبب شناسی، پیامدها و نتایج برای افراد درگیر در این نوع خاص از طلاق می باشد.
تحقیقات بسیاری با عناوین و اهداف مختلف در زمینه رضایت زناشویی، ثبات زناشویی، طلاق، پیش بینی کننده های طلاق و تفاوت خانواده های در حال طلاق یا طلاق گرفته و عادی انجام گرفته است. نتایج این تحقیقات نشان می دهند طلاق سازگاری افراد درگیر در این پدیده را تحت تأثیر قرار می دهد و زنان و کودکان در این نوع خانواده ها نسبت به خانواده های عادی از سازگاری پایین تری برخوردارند (نظیر فراهانی،1379؛ فتاحی،1379؛ منجمی مطلق،1379؛ نوروزی، 1377؛ ملانقی، 1377؛ دهگانپور، 1377). به عنوان مثال بهاری( 1379) طی تحقیقی دریافت که زوجهای درحال طلاق نسبت به زوجهای عادی در سازه های سه گانه کارایی خانواده یعنی ابراز عواطف، نقشهای خانوادگی و حل مشکلات عملکرد ضعیف تری دارند. در مجموع این تحقیقات نشان می دهند طلاق غالباً رویدادی آسیب رسان برای والدین و فرزندان است (استیوارت[5] و همکاران، 1997). این رویداد پیامدهای اقتصادی قابل ملاحظه ای داشته و معمولاً منجر به فقر زنان می شود (بیانچی[6] و دیگران،1999؛ اسموک[7]،1993،1994) این فقر به نوبه خود اثرات منفی بسیاری بر رشد فرزندان به جا می گذارد (مک لوید[8] ،1998).
گسترش رو به رشد سازمان ها و تسلط آنها بر تمامی جنبه های زندگی بشری در طول دوران حیات بر کسی پوشیده نیست. انسان امروزی برای انجام هر کاری نیازمند تشکیلاتی به نام سازمانها است و سازمان ها که خود ساخته و پرداخته دست انسان می باشند و برای رفع نیازها و فراهم نمودن تسهیلات لازم جهت انجام امورات زندگی بشری به وجود آمده اند، امروزه رفتار انسان را به کلی تحت تاثیر خود قرار داده اند . سازمان ها، به دلیل ماهیت عصری كه در آن به سر می برند، تفاوت های بسیار زیادی را با سازمان های گذشته دارند. ویژگی برجستة سازمان های قرن بیست و یكم، مسئولیت پذیری، خودگردانی، خطرپذیری و ناپایداری است. شاید محیط آینده، محیط آرامی نباشد، اما محیط بسیار انسانی است. دانشمندان معاصر مدیریت، غالباً بر اثربخشی تأكید دارند كه به وسیلة كسب، توسعه و به كارگیری دانش ایجاد می شود و اعتقاد دارند كه كسب دانش جدید به چگونگی تحول سازمان ها و فعالیت های رهبری بستگی دارد و موجب سازگاری با تغییر شرایط سازمانی می شود(سعادت، 1385).
اثربخشی سازمانی، موضوعی اصلی در نظریه های سازمانی است و یکی از ملاك های ارزیابی عملکرد سازمانی محسوب می شود. مفهوم اثربخشی در مدیریت با تغییر میزان موفقیت نتایج حاصل از کار باید مهم ترین هدف مدیر باشد. اثربخشی چیزی است که مدیر از راه اعمال صحیح مدیریت به دست می آورد و به صورت بازده کار ارائه می کند. اثربخشی سازمان بیانگر توانایی بهره وری از محیط برای كسب منابع كمیاب و ارزشمند جهت تداوم كاركرد سازمان كه منوط به موفقیت در سه زمینة تحقق اهداف سازمان؛ حفظ بقای سازمان؛ اِعمال كنترل جهت حفظ سازمان می باشد(تنهایی، 1388). پارسونز(1969) اثربخشی را توانایی سازمان در استفاده كارآمد از منابع موجود برای نیل به اهداف خاص تعریف كرده است.
لذا با توجه به پژوهش های انجام شده در خصوص اثربخشی سازمانی و اینكه احتمالاً پژوهشی بطور همزمان نقش دو متغیر كیفیت زندگی كاری و رفتار شهروندی سازمانی را در این رابطه مورد بررسی قرار نداده است، در این پژوهش به نقش دو عامل فوق پرداخته می شود. بهبود عملکرد و اثربخشی سازمانی متأثر از شرایطی است که از مهمترین آن ها برانگیختگی کارکنان برای انجام وظایف محوله می باشد، که این برانگیختگی نیز با افزایش روحیه، رضایت شغلی، امنیت شغلی، ایجاد امکانات رفاهی مناسب و در نهایت کیفیت زندگی کاری ارتباط دارد. متأسفانه این موضوع در سازمان های کشور ایران چندان مورد توجه واقع نگردیده و در اصل حلقه مغفول سازمان های ایران است. اصطلاح كیفیت زندگی كاری در سالهای اخیر رواج زیادی داشته است، اما در مورد معنای آن توافق كمی وجود دارد. حداقل سه استفاده رایج از این اصطلاح وجود دارد: اول این كه كیفیت زندگی كاری اشاره به مجموعه ای از نتایج برای كاركنان نظیر رضایت مندی شغلی، فرصت های رشد روان شناختی، امنیت شغلی، روابط مناسب كارفرما، كاركنان و میزان پایین حوادث دارد. شاید این شایع ترین استفاده از این اصطلاح باشد. دوم اینكه كیفیت زندگی كاری همچنین به مجموعه ای از كارها یا عملكرد های سازمانی نظیر مدیریت مشاركتی، غنی سازی شغلی، سیستم پرداختی كه عملكرد خوب را تشویق می كند، تضمین شغلی و شرایط كاری مطمئن اشاره دارد .بالاخره كیفیت زندگی كاری اغلب به یك نوع برنامه تغییر سازمانی اشاره دارد(میرسپاسی، 1386).
شناخت رابطه استرس شغلی با رضایت شغلی
بعلاوه، از مفاهیمی که در دنیای سازمانی امروز اهمیت زیادی پیدا کرده و نقش ویژه ای در پیشرفت و بهبود سازمانی دارد، بحث رفتار شهروندی سازمانی است. مفهوم رفتار شهروندی سازمانی اولین بار توسط بیتمن و ارگان (1980) به دنیای علم ارائه شد( به نقل اسلامی و سیار، 1386).
تحقیقات اولیه ای که در زمینه رفتار شهروندی سازمانی انجام گرفت بیشتر برای شناسایی مسئولیت ها و یا رفتارهایی بود که کارکنان در سازمان داشتند، اما اغلب نادیده گرفته مـی شد. این رفتارها با وجود اینکه در ارزیابی های سنتی عملکرد شغلی به طور ناقص انـــــدازه گیری می شدند و یا حتی گاهی اوقات مورد غفلت قرار می گرفتند، اما در بهبود اثربخشی سازمانی مؤثر بودند. این اعمال را که در محل کار اتفاق می افتند این گونه تعریف مـــی کنند: “مجموعه ای از رفتارهای داوطلبانه و اختیاری که بخشی از وظایف رسمی فرد نیستند، اما با این وجود توسط وی انجام و باعث بهبود مؤثر وظایف و نقش های سازمان مــــــی شوند”. با توجه به این تعریف، از انسان به عنوان شهروند سازمانی انتظار می رود که فرد بیش از الزامات نقش خود و فراتر از وظایف رسمی، در خدمت اهداف سازمان فعالیت کند. به عبارت دیگر، ساختار رفتار شهروندی سازمانی به دنبال شناسایی، اداره و ارزیابی رفتارهای فرانقش کارکنانی است که در سازمان فعالیت می کنند و در اثر این رفتارهای آنان اثربخشی سازمانی بهبود می یابد(اپل بام، 2004؛ به نقل از اسلامی و سیار، 1386).
مفهوم خودكارآمدی اولین بار بهطور رسمی بهوسیله بندورا (1977) به عنوان باوری كه شخص میتواند بهطور موفقیتآمیزی رفتار مورد نیاز برای ایجاد پیامدهایی اجرا كند، توصیف شده است. به عبارت دیگر، خودكارآمدی اطمینان شخص را نشان میدهدكه قادر است بهطور موفقیتآمیزی رفتار خاصی را انجام دهد (گودییانو و هربرت، 2003).
مطابق با نظریه بندورا(1986) اساسا” ناکارآمدی ادراک شده در مقابله با تهدید های بالقوه است که باعث هم اضطراب و هم رفتار اجتنابی می شود. اجتناب افراد از فعالیت ها و موقعیت های تهدید کننده به دلیل مقابله با اضطراب نیست بلکه به این دلیل است که آنها معتقدند که قادر به کنترل جنبه های تهدیدکننده محیط نخواهند بود. آنهایی که خودشان را در کنترل تهدید کننده های محیطی کارآمد قضاوت میکنند از تهدید کننده های موقعیتی نه میترسند و نه از آنها اجتناب میکنند، اما آنهایی که خودشان را در اعمال کنترل بر تهدید کننده های محیطی ناکارآمد احساس می کنند با انواع پیامد های انزجاری مواجه میشوند.
بندورا (1986) معتقد است که از طریق انعکاس شخصی، افراد قادر به ارزیابی تجارب و فرایند های شناختی خویش هستند. مطابق با این دیدگاه، آنچه مردم میدانند، مهارت هایی که دارا هستند با آنچه قبلا” انجام داده اند همیشه پیش بینی کننده های خوبی از عملکرد های بعدی نیستند زیرا باورهایی که افراد درباره توانایی هایشان دارند به طور قدرتمندی بر روش هایی که آنان رفتار خواهند کرد تاثیر میگذارد. در نتیجه چگونگی رفتار افراد هم تحت تاثیر باورهای آنان در مورد توانایی هایشان است و هم به وسیله این باورها پیش بینی می شود تا نتایج عملکردهای قبلی آنان، این بدین معنی نیست که افراد می توانند تکالیفی فراتر از توانایی هایشان انجام دهند. به دلیل اینکه آنها معتقدند که می توانند بلکه کارکرد شایسته مستلزم هماهنگی بین خودباوری ها از یک طرف و دارا بودن مهارت ها و دانش لازم از طرف دیگر است و چگونگی ادراک فرد از توانایی خویش به کاربرد مهارت هایی که دارد، کمک می کند ( خیر و استوار، 1386).
یكی از مهمترین جنبهها و حوزههایی كه موفقیت در آن تا حد زیادی منوط به داشتن خودكارآمدی بالا است، حوزه تحصیلی است. الیاس(2008) خودكارآمدی تحصیلی را اعتماد دانشآموز نسبت به تواناییاش برای موفقیت در تكالیف مشكل میداند. بندورا (1977) متقاعدسازی را حاصل قضاوتهای كلامی دیگران در مورد شخص میداند كه میتواند نقش مهمی در رشد كارآمدی وی داشته باشد. متقاعدسازی كلامی، به متقاعد كردن شخص از طریق یادآوری و برجسته كردن نقاط مثبت و قابلیتهای موفق شدن در وی مربوط میشود و معمولاً هم نتیجه بخش است. زیرا موفقیتهای یک شخص بیش از آن كه به تواناییهای ذاتی وی بستگی داشته باشند، به میزان تلاش وی وابسته است.
بندورا (1997) معتقد است افرادی که اضطراب اجتماعی بالایی دارند، اغلب احساس می کنند که فاقد مهارت های خاص، توانایی ها یا ویژگی های لازم برای رفتار بین فردی و چگونگی واکنش به موقعیت های تهدید کننده هستند و در نتیجه آنان اغلب انتظار پایینی از موفقیت در موقعیت های اجتماعی دارند. به عبارت دیگر، بندورا (1997) معتقد است که سطح و قدرت کارآمدی افراد یا انتظاری که آنها میتوانند بطور موفقیت آمیزی رفتار مورد نیاز برای ایجاد پیامد های مورد نیاز اجرا کنند تعیین می کنند که چگونه مقابله کنند، چه مقدار تلاش کنند و چه مدت این تلاش را در برخورد با موقعیت تهدید کننده ادامه دهند.
اسکلنکر و لیری (1982) معتقدند که معمولا” افراد در موقعیت های اجتماعی تلاش میکنند که خودشان را به لحاظ اجتماعی به روشهای مطلوبی نشان دهند. برای مثال آنها تمایل دارند خود را به صورت افرادی شایسته، جذاب، درستکار و ارزشمند به دیگران نشان دهند. واکنشهای ادراک شده یا مورد انتظار توسط دیگران به عمل کننده بازخوردی در مورد اینکه آیا عمل کننده تاثیر مطلوب در دیگران ایجاد کرده است را فراهم می کند. اگر دیگران در یک سبک مناسب با تاثیر مورد نظر عمل کننده پاسخ دهند در این صورت عمل کننده در اجرای هدف خود موفق شده است. ولی اگر آنها چنین پاسخی را ندهند نشان دهنده عدم موفقیت عمل کننده است. افراد در موقعیت های اجتماعی زمانی احساس ایمنی خواهند کرد که (1) آنها هدفی برای ایجاد تاثیر مطلوب روی دیگران نداشته باشند، بنابراین در این صورت در مورد واکنش های ارزیابی دیگران نگران نیستند یا (2) آنها برای ایجاد تأثیر مطلوب روی دیگران تلاش می کنند و معتقدند که در انجام آن موفق خواهند شد. ولی در دامنة وسیعی از موقعیت های اجتماعی افراد چنین احساس امنیتی ندارند. اگرچه آنها ممکن است، بخواهند چنین تأثیر مطلوبی ایجاد کنند. آنها ممکن است (1) درباره چگونگی انجام آن مطمئن نباشند، (2) باوری، که آنها قادر نیستند واکنش های مطلوب از سوی دیگران دریافت کنند. برای مثال، آنان ممکن است بخواهند بصورت فردی شایسته در موقعیت توسط دیگران دیده شوند، اما تردید دارند که چنین اتفاقی رخ دهد. و (3) باوری، که آنها نمی توانند آنطور که می خواهند بنظر برسند.
(برای مثال، آنها تصور می کنند تا حدودی شایسته بنظر می رسند در حالی که آنها میخواهند که بصورت افراطی شایسته بنظر آیند). این شرایط منجر به ایجاد اضطراب اجتماعی می شود. به عبارت دیگر، اضطراب اجتماعی زمانی بروز می کند که افراد برای ایجاد تأثیر مطلوب روی دیگران برانگیخته می شوند اما در مورد ایجاد این تأثیر تردید دارند. ناتوانی ادارک شده برای پیش بینی، کنترل و کسب پیامدهای مطلوب، پیشایندهای اصلی اضطراب در نظر گرفته شده است (برای مثال ، سیلیگمن، 1975). همچنین اسکلنکر و لیری ( 1982) معتقد هستند که شرط ضروری اما نه کافی برای بروز اضطراب اجتماعی آن است که افراد برای ایجاد یک تاثیر مطلوب روی دیگران بر انگیخته می شوند. افرادی که چنین اهدافی در موقعیت ندارند نگرانی خاصی در مورد ارزیابی دیگران نخواهند داشت و در نتیجه احساس اضطراب نخواهند کرد.
طی چند دهه گذشته چندین الگوی نظری برای تبیین مکانیزمهای اضطراب اجتماعی ارائه گردیده که برخی از این الگوها بر فرآیند شناختی تأکید دارند. الگوهای شناختی اضطراب اجتماعی بر این ایده مبتنی هستند که باورهای شناختی مانند «باورهای ناکارآمد» و «افکار غیرمنطقی» نقش مهمی در «علت» و «تداوم» اختلال اضطرابی ایفا میکند.(بک و همکاران، 1985).
گاهی اوقات تواناییها بر اساس نشانهها و علائم فیزیولوژیكی مورد قضاوت قرار میگیرند. این نشانهها دربرگیرنده علائم جسمانی ماننداضطراب و تنش هستند كه افراد در موقعیتهایی گوناگون آنها را تجربه كرده و به طریقی متفاوت مورد تفسیر قرار میدهند. برای مثال، حضور در موقعیتهای اجتماعی، برای بعضی اشخاص بروز این نشانهها را به دنبال دارد و باعث می شود كه وجود اضطراب را در خود نشانه ناتوانی و ضعف تلقی كنند و انتظار موفقیت در آ نها كاهش یابد، بنابراین در موقعیتهای اجتماعی به خوبی عمل نمیكنند. مفهوم اضطراب اجتماعی یكی از اسمهایی است كه برای ارجاع به این پیامد و پدیده شناختی احساسی-رفتاری مورد استفاده قرار گرفته است(زیگلر،2005).
اختلال اضطراب اجتماعی یا فوبی اجتماعی به ترس آشکار و مستمر از موقعیتهای اجتماعی یا عملکردی اشاره دارد و از این باور فرد ناشی میشود که او در این موقعیتها به گونه ای خجالتآور یا یا تحقیرآمیز عمل خواهد کرد. افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی بطور معمول از موقعیتهای ترس آور اجتناب میکنند و بندرت خود را مجبور به تحمل موقعیتهای اجتماعی یا عملکردی مینمایند، اما اگر با این موقعیتها روبرو شوند اضطراب شدیدی را احساس خواهند کرد. برای برخی از افراد تنها بخش کوچکی از موقعیتهای اجرایی از قبیل نوشتن یا صحبت کردن در جمع برای گروهی از شنوندگان ترس آور است، در حالی که برخی دیگر در دامنه گستردهای از عملکردهای عمومی یا موقعیتهای تعامل اجتماعی میترسند و طبیعی است که در هر کدام از موارد فوق «اضطراب اجتماعی» هنگامی بعنوان تشخیص مطرح میگردد که این گونه ترسها بطور معناداری با عملکرد شغلی، عملکرد تحصیلی یا اجتماعی فرد تداخل پیدا کند. علاوه بر این شدت اختلال اضطرابی در کودکان و نوجوانان با افزایش مشکلات رفتاری مانند مدرسهگریزی، فرارازخانه، افت تحصیلی، اجتناب از بازیهای و فعالیتهای جمعی و دروغگویی همراه بوده است (رینگولد و همکاران،2003).
یکی از متغیرهای موثر بر خودکارآمدی تحصیلی یادگیرندگان، جو روانی اجتماعی کلاس است. بررسی جو روانی – اجتماعی کلاس درس دانشآموزان از جمله موضوعاتی است که همواره مورد توجه معلمان، مدیران، دست اندرکاران آموزش و پرورش و همچنین والدین بوده است. تحقیقی علمی در این مورد میتواند به فراهم ساختن جو روانی- اجتماعی مناسب و مطلوب کمک کند.
کلاس به عنوان جامعه کوچک و فرعی از افراد متفاوتی تشکیل شده است که از نظر تجارب، فرهنگ، شخصیت، و … با هم متفاوتند. این افراد خصوصیات خود را به درون کلاس می آورند و به همین دلیل جو روانی- اجتماعی متفاوتی بر کلاسها حاکم است. بنابراین، تشکیل دهندگان جو روانی- اجتماعی کلاس معلم و دانش آموزانند که هدف عمده آنها آموزش و فراگیری است. پس برای آموزش و یادگیری لازم است که جو مطلوب و مناسبی درکلاسها دایر باشد. جو مطلوب و مناسب، روابط مثبت و هدفداری است که میان معلم و دانش آموزان در کلاس وجود دارد و دارای «کارآیی» است.
بنابراین، شناخت جو روانی- اجتماعی کلاس می تواند بازخورد با ارزشی برای معلمان فراهم کند؛ چون این عامل در ترک تحصیل، غیبت از کلاس، اندوه و افسردگی، اضطراب، مقاومت دانش آموزان در مقابل معلم، عدم رفاقت بین دانش آموزان در کلاس، عدم رضایت و علاقه به درس و یادگیری اثر دارد. بدیهی است که رهبری معلم در کلاس، نقش عمده ای در شکل گیری این واکنش ها دارد.
انسان پیوسته کوشیده است هستی و رویدادهای جهان پیرامون خویش را تعریف کرده و در جستجوی پاسخ پرسش های خویش برآید. تصویری که ما از جهان داریم معمولا توسط دانش و عقیده ما شکل گرفته است. در این زمینه و در ارتباط با پدیده های پیرامونی خود گاهی پیش می آید که برای دوره ای احساس تنهایی می کنیم، اینکه چرا پدیده ای به نام تنهایی وجود دارد، اساسا یک پرسش هستی شناختی است و درست است که می توان عواملی که در این احساس نقش دارند و یا عوامل اجتماعی که موجب تقویت این احساس می شوند را شناسایی کرد اما هرگز نمی توان چگونگی تجربه این احساس را وزن کرد، اندازه گرفت و یا مقایسه کرد(پرلمن و پپلو [1]،1982).
نوجوان نوعی احساس تنهایی داشته و همین امر موجب میشود كه با خود بگوید هیچكس فكر و احساس مرا ندارد. نتیجه چنین احساسی موجب احساس رضایت از خود در نوجوان است. در ابتدای بلوغ نوجوان به درستی نمیداند كه كیست و از زندگی چه میخواهد. برای اینكه او بتواند به وحدت هویت خویش برسد، زمان لازم دارد. این زمان فاصلهای میان آغاز بلوغ تا شروع زندگی شغلی و پایان تحصیلات یا زمان ازدواج و آغاز زندگی خانوادگی است. این زمان در گروههای مختلف اجتماعی و فرهنگهای مختلف كم و زیاد میشود. در این راستا، و در ارتباط با احساس تنهایی، متغیری که از اهمیت برخوردار است، مساله هویت و تعهد به هویت در زمان احساس تنهایی است. اهمیت موضوع
«هویت» و بحرانهای ناشی از بی هویتی و به تبع آن تعهد هویت یکی از مسائل بسیار مهم در جامعه شناخته می شود. تعهد هویت، یكی از مهمترین مسائل و چالش های پیش روی جوامع در حال توسعه در طی فرآیند جهانی شدن و جهانی سازی خواهد بود و پرداختن به این مقوله در ارتباط با احساس تنهایی ضرورتی اجتناب ناپذیر می نماید(همان منبع).
همچنین، نوع ابراز وجود فرد در زمان احساس تنهایی متغیر دیگری است که پرداختن به آن از اهمیت بسزایی برخوردار است. در شرایطی که فرد ابراز وجود سالم و مثبتی دارد، بر اساس یک منطق و دلیل از موضع خود دفاع میکند. و علاوه بر اینکه به حقوق دیگران احترام میگذارد، از حقوق خود نیز دفاع میکند و نمیگذارد فدای خواستههای دیگران شود. چنین فردی درباره زندگی خودش تصمیم میگیرد، برای تصمیمگیری بهتر از دیگران کمک میخواهد، ولی تصمیم نهایی را خودش میگیرد، به میل خود شغلش را انتخاب میکند. ابراز وجود کردن میزان برابری انسانها را افزایش میدهد و به فرد امکان میدهد تا به سود خود اقدام کند و بدون اضطراب روی پای خود بایستد و احساسات خود را صادقانه و خیلی راحت ابراز کند(برگونو و شیخ[2]،2004).
از سویی، ابراز وجود به معنی احترام گذاشتن به خود و دیگران است . یعنی این كه عقاید، ا فكار ، باورها و احساسات ما و دیگر افراد از نظر اهمیت برابرند. به نوعی همه ما مستحق دریافت احترام از طرف دیگران هستیم و این در صورتی محقق است كه فرد برای خود حرمت قائل باشد و به عقاید و آرمان های خود ایمان داشته باشد(هرمزی نژاد و همکاران، 1379). عدم احترام به عقاید خود و دیگران می تواند فرد را با چالش روبرو نموده مشکلات عدیده ای را برای وی بوجود آورد. از جمله پیامد های احترام به عقاید خود و دیگران، خود کم بینی است. این مساله سبب می شود تا فرد در مقابل دیگران ارزش های وجود خود را ناچیز دانسته و به تبع آن در جمع احساس کمبود نموده و برای فرار از این مشکل جمع را ترک نموده و در نتیجه تنها شود. لذا در این راستا، تنها شدن حس تنهایی را به دنبال داشته و در اذای آن ناراحتی های فراوانی را تحت تاثیر این حس تجربه خواهد نمود که اثرات مخربی بر شخصیت فرد می گذارد(همان منبع).
تعامل با افراد دیگر از نیازهای اصلی انسان به عنوان موجودی اجتماعی به ویژه در بین دانشجویان است. تحقیقات نشان می دهد که تجربه تنهایی مسئله ای جهانی است که همه انسانها کم و بیش آن راتجربه کرده اند. افراد در همه فرهنگها، نژادها، طبقات اجتماعی، سنین و زمانها احساس تنهایی راتجربه می کنند. با این حال در متون علمی و تحقیقاتی روان شناسی به این سازه کمتر توجه شده است(همان منبع). احساس تنهایی تجربه نا خوشایند مانند تفکر فرد مبنی بر متمایز بودن از دیگران است که با مشکلات رفتاری قابل مشاهده مانند اندوه، عصبانیت و افسردگی و بحران هویت و نداشتن قاطعیت همراه بوده و ناهماهنگی بین انتظارات و آرزوها را در روابط اجتماعی نشان می دهد و در رفتارهای نظیر اجتناب از ارتباط با دیگران نمود می یابد(الهاگین[3]،2004). به عقیده ی دان و بایدوز[4](2007)، احساس تنهایی یکی از مشکلات شایع دوران جوانی است که می تواند روابط اجتماعی فرد را نامتعادل سازد و او را درگیر مشکلات عاطفی و روانی- اجتماعی نماید. این اتفاق می تواند مشکلاتی اساسی را در آینده پدید آورد. بنابراین، اگر فرد احساس تنهایی نماید، به تبع آن و به دلیل اینکه نمی تواند با دیگران ارتباط برقرار نماید دچار افسردگی شده و افسردگی پیامد هایی از جمله افکار خود کشی را به دنبال خواهد داشت(رایت[5]، 2005).